Wednesday, August 4, 2010

داستانی از ملا نصرالدین - ملا و خرش

اينم از خر مُلا

يك روز ملا نصر الدين براي تعمير بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختماني را بر پشت الاغ بگذارد و به بالاي پشت بام ببرد. الاغ هم به سختي از پله ها بالا رفت .ملا مصالح ساختماني را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پايين هدايت كرد. ملا نمي دانست كه خر از پله بالا مي رود، ولي به هيچ وجه از پله پايين نمي آيد. هر كاري كرد الاغ از پله پايين نيآمد. ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد . كه استراحت كند. در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت بام بالا و پايين مي پرد . وقتي كه دوباره به پشت بام رفت ، مي خواست الاغ را آرام كند كه ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود. برگشت . بعد از مدتي متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهاي الاغ از سقف چوبي آويزان شده، بالاخره الاغ از سقف به زمين افتاد و مرد.

بعد ملا نصر الدين گفت :

لعنت بر من !!! كه نمي دانستم كه اگر خر به جايگاه رفيع و پُست مهمي برسد هم آنجا را خراب مي كند و هم خودش را مي كُشد .

No comments:

Post a Comment