Sunday, January 30, 2011

آیا تظاهرات و اعتراض به حکومت با تعیین وقت قبلی به نتیجه می رسد ؟

Align Rightجنبش سبز ، برای یک هفته توانست خود را به دنیا نشان دهد و لرزه بر پیکر حکومت بیندازد تا جایی که خامنه ای در روز 29 خرداد کارش به تهدید و عجز و لابه کشید . پس از آن وقتی رژیم مطمئن شد که این جماعت رفتند تا نوبت بعد و با تعیین وقت قبلی بیایند خیالش راحت شد . روز قدس ، عاشورا ، سیزده آبان ، شانزده آذر و و و ! انصاف بدهید . مگر می شود با تعیین وقت قبلی و با استفاده از تقویم رژیم به جنگ دیکتاتور رفت ؟ تا حال هرگز با خود اندیشیده ایم اگر جنبشی که به فاصله یک هفته لرزه بر تمام ارکان رژیم انداخت و می رفت تا تومارش را در هم بپیچد تنها یک هفته دیگر ادامه پیدا می کرد وضعیت ما الآن بگونه ای دیگر بود ؟ اگر چه نمی توان در یک جمله به تمام موارد اختلاف جنبش مردم تونس و جنبش سبز اشاره کرد و نیاز است که همزمان به تفاوت ماهوی دو رژیم نیز پرداخت اما اگر بخواهیم از جنبش مردم تونس که به مدت سه هفته لاینقطع در خیابان بود ، تنها یک درس بگیریم غیر از این خواهد بود : مبارزه با دیکتاتور شوخی نیست و نیاز به تعیین وقت قبلی هم ندارد ؟ تظاهرات اعتراضی که از قبل تعیین شده باشد معمولاً به جایی نمی رسد . از همه دوستان خواهشمندم خودشان را خسته نکنند . این 22 بهمن هم مانند همه 22 بهمن های سابق می آید و می رود . کمی واقع بین باشم . در جایی دیگر هم گفتم که ما داریم هر هفته بهترین فرصت را در ساعت نماز جمعه از دست می دهیم . تا زمانی که با کنار زدن این روش نامطلوب و بدون توجه به حرف کسانی که می دانیم 1001 محدودیت و معذوریت دارند به خیابان نیاییم آش همین آش است و کاسه همان کاسه . بقول ظریفی : دیکتاتور ! آسوده بخواب که ما هم خوابیم

Saturday, January 29, 2011

توصیه ای به ارتشی ها : از ارتش مصر یاد بگیرید ، ملی باشید نه دولتی

حوادث مصر آنچنان به سرعت و پرشتاب پیش می رود که کسی نمی تواند ادعا کند باصطلاح آپدیت است ! هر لحظه واقعه ای و اتفاقی جدید رخ می دهد و کسی نمی داند چند ساعت بعد چه اتفاقی خواهد افتاد . ممکن است همین الان که من دارم این سطور را می نویسم مبارک از مصر فرار کرده باشد و معادلات سیاسی در آنجا و در منطقه به شکلی کاملاً جدید درآید . به هر حال هر اتفاقی که بیفتد ، مصر هنوز مصر است و مردم نیز هنوز همان مردمند . این فقط قدرت است که جابجا می شود و من شخصاً امیدوارم که این جابجایی قدرت به بهترین شکل ممکن و به دست با کفایت نمایندگان واقعی مردم بیفتد . از همه این حرفها گذشته آنچه در این میان - به نظر من - قابل توجه است این است که ارتش در کشورهایی مانند تونس و مصر به رغم داشتن حکومتهایی دیکتاتوری و چند ده ساله ، کماکان یک نهاد ملی با قی مانده و به ابزار قدرت نمایی و اعمال زور از جانب دیکتاتوران بدل نگشته است . در واقع ، فرماندهی ارتش که شامل افسران قسم خورده است - چه در تونس و چه در مصر - خود را و اعتبار ملی اش را فدای قدرت متزلزل بن علی و مبارک نکرد . اگر چه نیروهای امنیتی بخصوص در مصر از هیچ جنایتی فروگذار نکردند ( که این از ویژگیهای بارز همه دیکتاتورهای جهان است که برای خود ارتش شخصی دارند و نمونه هایش را میتوان در کره شمالی ، ایران ، عراق سابق ، سوریه ،رومانی در زمان چائوشسکو و حتا آلمان هیتلری سراغ گرفت ) ولی ارتش تلاش کرد با حفظ جایگاه میانه ، حداقل از دخالت مستقیم در سرکوب مردم خودداری کند و به نوعی سپر بلا میان مردم و نیروهای امنیتی شود . این را گفتم چون می دانم ارتش ایران ( و حتا بدنه اصلی سپاه پاسداران ) نیز از نیروهای میهن پرست و مردمی تشکیل یافته و رضایت نمی دهد که تبدیل به ابزار حفظ قدرت دیکتاتور گردد . امیدوارم همه ما از آنچه در مصر اتفاق می افتد درس بگیریم و در آینده ای نه چندان دور با تکیه بر قدرت یک ارتش مردمی ( و نه دولتی ) تومار دیکتاتور را در این سوی خاور میانه نیز در هم بپیچیم . اندکی صبر .... سحر نزدیک است

Tuesday, January 25, 2011

آیا در جایی از قرآن آمده است که کسی غیر از خداوند اجر کارهای خوب ما را می دهد ؟

این روزها زیاد می شنویم که کسی به کسی می گوید " اجرت با امام حسین " ! پرسش ساده ای که به ذهن متبادر می شود این است که آیا در جایی از قرآن - بعنوان اصلی ترین منبع مشروعیت اسلام - آمده است که خداوند وظیفه اجر و پاداش دادن به بندگانش را به کسی دیگر موکول کرده باشد ؟ اگر چه این بحث شاید مثنوی هفتاد من کاغذ باشد اما واقعاً نمی خواهیم لختی بیندیشیم و گفتارمان را حداقل بر اساس کتاب مقدس ( برای مسلمانان ) تصحیح کنیم ؟ چند درصد از ما ایرانی ها واقعاً قرآن را خوانده ایم و آن را فهمیده ایم ؟ آیا بر اساس همین قرآن می دانیم مصادیق شرک کدامند ؟ بر اساس تعالیم اسلامی آیا شریک قرار دادن در کاری برای خداوند درست است ؟ گذشته از بحث های تاریخی و بررسی صحت و سقم بسیاری از وقایع ، آیا بعنوان کسی که در قرن بیست و یکم و در دوران انفجار اطلاعات زندگی می کنیم نباید به لحاظ رفتار و کردار و اندیشه حداقل اندکی با پیشینیان خودمان فرق داشته باشیم ؟ خلاصه اینکه آیا نمی خواهیم برای برخی از کارهایمان به فرزندانمان توضیح عقل پسندی ارائه دهیم ؟ آیا این درست است اگر ما کورکورانه یک امری را پذیرفته و عمری با آن سر کرده ایم ، رضایت بدهیم که فرزندانمان نیز ندانند چه می اندیشند و چه می گویند و چه می کنند ؟ واقعاً چند درصد از کارهای ما ( بخصوص بخش اعتقادی آن ) با مستندات دینی همخوانی و انطباق دارد ؟ هر کس پاسخی دارد برود جلوی آینه و رو در روی خودش به خودش بدهد ، اگر خودش را قانع کرد ، برود به فرزندش هم بگوید . خرد یکی از بهترین ویژگیهای بشر است بشرطی که مورد استفاده قرار گیرد . امیدوارم روزی برسد که بدانیم چه میگوییم و چه می کنیم

Monday, January 24, 2011

ایمیل وارده : بپذیریم برای اینکه ایران خوب شود باید خودمان خوب باشیم

مانند همیشه ترجیح دادم این ایمیل را که بنظرم جالب آمد با شما در میان بگذارم . ممکن است با تمام آن موافق نباشیم اما رگه ها و گوشه هایی از واقعیت را می توان در آن جستجو کرد :

خاتمی و هاشمی و احمدی نژاد و ... اين يا اون… چه فرقی دارند وقتی ما خودمان مردمان آگاه و درستی نیستیم؟

یک ملت دلال مسلکِ ناآگاه ، با آن حماقت آشکار در هنگام رانندگی یا توحش علنی برای برداشتن یک شیرینی از جعبه ی تعارفی یا شهوت عجیب برای قرار گرفتن در مقابل دوربین ، با رتبه‌ی نخست جستجوی سکس … چرا باید در پی یک زمامدار رویایی باشد؟

من پیشنهاد می کنم ملت هشت سال انتخابات را تعطیل کنند و اجازه بدهند هر کسی که می‌آید همینجور ادامه دهد . بعد خودشان با حوصله این موارد را تجربه کنند :

اول : ایرانی ها لطفا روزی یک بار(یا دست کم یک روز در میان) حمام بروند.

دوم : ایرانی ها قبل از پرتاب فحش به بیرون ، دهانشان را ببندند و تا بیست بشمرند.بخصوص وقتی توی خیابان و جلوی دیگران هستند.

سوم : هر خانواده‌ی ایرانی هر روز یک روزنامه بگیرد !

چهارم : هر فرد ایرانی تعهد کند که هر ماه یک کتاب تازه بخواند … حتی خلاصه مبانی لوله کشی عمومی!

پنجم : رانندگان به جای فاصله ی بین شلوار و جوراب دختری در آن طرف خیابان به داشبورد جلوی چشمشان نگاه کنند و سرعت از پنجاه کیلومتر در هیچ شرایطی تجاوز نکند.

ششم : همه به خودشان تلقین کنند که این کسی که می خواهیم کلاهش را برداریم تا شب برای عزیزمان هدیه ببریم ، خودش عزیزِ یک نفرِ دیگر است.

هفتم : بفهمیم كه زرنگی ضایع كردن حق دیگران نیست بلكه رعایت حقوق دیگران براي رسیدن به حقوق خودمان است .

هشتم : بفهمیم كه اگر صاحب یك بوتیك هستیم شغل ما بوتیك دار است یا اگر راننده تاكسی هستیم شغل ما راننده است . نه اینكه همه دزد و كلاهبردار باشیم و از شغلمان فقط برای راهی به رسیدن به كلاهبرداری استفاده كنیم . به شغلمان احترام بگذاریم و بگذاریم دزدی فقط برای كسی باشد كه شغلش فقط دزدی است.

نهم : مردهای ایرانی یک بار برای همیشه قبول کنند که زنها ، جزو املاکشان نیستند و خودشان عقل دارند. عشق و رابطه و آشنایی هم بازی برد و باخت و فتح قلمرو دیگران نیست.

دهم : مردها تمرین کنند که رد عبور زنی را با نگاه شخم نزنند و زنان تمرین کنند که جواب سلام مردان را با خونسردی و لبخند بدهند چون به معنای … نیست.

یازدهم : ورزشکاران ما بعد از باخت به رقیب تبریک بگویند و دهانشان را تا نیم ساعت بعد از هر باخت یا برد ببندند.

دوازدهم : ایرانی‌ها به جای تمسخر شکل ظاهری سیاستمداران ، فکر کنند که ایراد واقعی کار آن شخص در کجاست.

سیزدهم: به نمایشگاه کتاب اگر می روند برای (کتاب) بروند.

به خیابان فرشته می روند برای (عبور) از خیابان فرشته باشد.

و در کل به هر قبرستانی می روند برای خاطر (همان قبرستان) باشد.

چهاردهم : این آخری از همه سختتر است و اینكه دروغ نگوییم . همانطور كه فكر می كنیم عمل كنیم . فراموش نكنیم ریا كه اكنون عادت و عرف جامعه شده است درواقع یك بیماری اجتماعی است.

عزیزان کسی که این مطالب را نوشته است شاید خود نیز دچار این مشکلات است. همه ما در رفتارمان مشکلاتی داریم. ولی باید بپذیریم ایران ما در حال سقوط است. بپذیریم اگر شرایط کنونی ایران اینگونه است همه دلیلش مدیران و بالا سری های ما نیستند و نقش اصلی را خودمان در این جایگاه ایفا می کنیم.

چرا مثلا اگر هر کدام از ما فقط برای یک ماه به خارج از کشور برویم (برای مثال به سوئد!!!) رفتارمان تغییر می کند ؟ خوب می شویم ! با جنبه می شویم ! فکرو نگاهمان عوض می شود و بدون رو در بایستی بگویم : آدم می شویم!( هر چند برای 1 ماه!!!!)

بپذیریم برای اینکه ایران خوب شود باید خودمان خوب باشیم.

Saturday, January 22, 2011

علی دائی : ظاهراً زور بی بی فاطمه زهرای کره ای ها از بی بی فاطمه زهرای ما بیشتر بود

یادم می آید وقتی علی دائی مربی تیم ایران بود ، قبل از آن شکست مفتضحانه مقابل عربستان و آن هم در تهران ، هر گاه تیم ملی یک بازی را می برد ادعا میکرد که کار کار بی بی فاطمه زهرا بوده است و بس ! به همین دلیل احتمال می دهم که اگر هنوز هم قلباً به این حرفها اعتقاد داشته باشد باید بگوید : ظاهراً زور بی بی فاطمه زهرای کره ای ها از بی بی فاطمه زهرای ما بیشتر بود

Tuesday, January 18, 2011

ایمیل وارده بدون دخل و تصرف

به احترام اين ايميل مي شود چندين روز سكوت كرد

1348............1388

1348

بامداد سرد بهمن ماه بدنيا مي آيم.. پنج خواهر و يك برادر 14 ساله، در خانه منتظر و به گوش مانده اند و تا خبر تولدم را مي شنوند، هلهله مي كنند. برادرم قلك كوچكش را مي شكند و همان شبانه پولهايش را بر مي دارد و به امامزاده «معطوك» خرمشهر مي برد و نذرش را در ضريح مي اندازد. خدا به او يك «برادر» داده.

در آن روزها «برادري» هنوز قيمت داشت!


1357

انقلاب است. كوچه ها را مي دَوَم. وقتي به خانه مي رسم، كسي نيست. همه رفته اند خانه «خديجه خانم» پاي تلويزيون نشسته اند:«هيس! بيا امام رو ببين! امام اومد!» زنها و بچه ها، يكي يكي «صورت امام» را بر صفحه تلويزيون مي بوسند. مادرم كه زن سّيده و معتقدي است، دستي بر صفحه تلويزيون مي كشد و «قل هوالله» مي خواند و مرا فرا مي خواند. جلو مي روم. دستش را مسح مي كشد روي صورتم.

در آن روزها «ايمان» هنوزقيمت داشت!

1363

بحبوحه جنگ است. مادرم چادر به سر از دور مي آيد. نگاهش نااميد اما مهربان است. كتابهايم را به او ميدهم تا پولش را از دستش بگيرم و بروم براي ناهار، نان بخرم. اما مي بينم آن كاغذ، پول نيست! «كوپن» است. كوپن روغن يا قند يا برنج. دارد مي رود آن را به «محمودآقاي بقال» بفروشد و با پولش، نان و پنير بخرد! پدرم از يك وانت پياده مي شود، زيرلب به راننده غُر ميزند كه كرايه اضافه گرفته. راننده كرايه اش را به پدرم پس مي دهد و هر دو مي خندند.

«همدلي» هنوز قيمت داشت.

پدر 40 تومان به مادر مي دهد. مادرم مي گويد: «با اين كه نمي شود چيزي خريد!» پدرم مي گويد:«توكل برخدا! فردا هم خدا كريمه!»

در آن روزها «اميد» هنوز قيمت داشت.

1365

بمباران هاي دشمن بعثي به شيراز هم رسيده.. پدرم سالهاست «عزادار» شهر دوست داشتني مان «خرمشهر» است. اينجا و آنجا مردم مي گويند بايد كاري براي وطن بكنيم.

آن روزها «وطن» هنوز قيمت داشت!

يك شب تابستاني سر شام مي گويم:«من با حسن ميخواهم بريم جبهه!» زبان مادرم بند مي آيد! «حسن» همكلاسي ام به «شوخي و جدي» به من مي گويد تصميم گرفته «شهيد» شود تا خانواده فقيرش «بيمه» شوند! جايي شنيده ام:«نگوييد انقلاب براي من چه كرده؟ بگوييد من براي انقلاب چه كرده ام؟» فكر مي كنم. اما معنايش را نمي فهمم. من هم مي خواهم همراه حسن به جبهه بروم تا وقتي كسي پرسيد:«تو براي انقلاب چه كاري كرده اي؟» جوابي داشته باشم! چون هنوز انقلاب براي خانواده فقير ما كاري نكرده و نمي تواني اين سئوال را بپرسي؛ مگر آنكه به سئوال دومي، جواب داده باشي!

از طرفي به قول «حسن» در آن شرايط سخت، «يك نان خور» هم كمتر، بهتر! «حسن» را بعد از «شبيخون انبردستي» ستون پنجم در جزيره مجنون هرگز نمي بينم! مفقودالاثر شده و جز پلاكش چيزي از او باقي نمانده است! در برگشت، حجله اش را سر خيابان شان مي بينم. مي شنوم خانواده اش، پول اهدايي «بنياد شهيد» را قبول نكرده و گفته اند:«حسن جانش را براي اسلام و وطنمان داده، نه براي پول!» هنوز هم وقتي فاتحه مي خوانم، ياد«حسن» هستم و به ياد «مرام» خانواده فقيرش.

آن روزها «مرام» هنوز قيمت داشت.

1368

يك سال بعد از جنگ، «كار» كم است. اما هنوز «اميد» هست. پول نيست، اما هنوز «توكل» هست. «خوشبختي» نيست، ولي هنوز «خنده» در خانه ها هست. «پدر» چندماهي است «رفته» و بين ما نيست، ولي «وطن» همچنان هست.ما هرچه توانستيم براي انقلاب كرده ايم، ولي انقلاب هنوز كاري از دستش برنيامده! خانواده هنوز در فقر است.آن روزها هنوز «فقر» زينت مؤمنان است و مسابقه ثروت اندوزي شروع نشده!

پدرم در خاك سوخته خرمشهر «جان» داده و من از اينكه جنازه اش را از شهرش انتقال داديم و در شيراز دفن كرديم، هنوز احساس گناه مي كنم. مي گويم خرمشهري كه ما رفتيم و ديديم، نه گورستان داشت.نه غسالخانه داشت و نه حتي «قبركن»! چاره اي نداشتيم مادرم مي گويد اينجا هم جزو خاك وطنشه. «خاك پاك» ايرانه. فرقي نداره!

آن روزها هنوز «خاك» قيمت داشت.

در خرمشهر، آن قدر «بيكاري» هست كه راننده ماشيني كه كنُترات مي كند تا ما و جنازه پدر را به شيراز ببرد، تا خود شيراز سرخوش است كه مسافري گير آورده و با صداي كم،ترانه هاي «آغاسي» را زمزمه مي كند! بعد به خود مي آيد و آهي مي كشد و زيرلب فاتحه اي مي خواند. دست آخر «نصف» پولش را بابت شرمندگي يا همدردي نمي گيرد.

آن روزها هنوز «معرفت و همدردي» قيمت داشت!

1371

مي آيم تهران.روزنامه «سلام» و خبرنگاري مي كنم و در اتاقي در طبقه آخرش، شبها مي خوابم و روزها مي نويسم. اما كم خوابي هميشگي را دارم. هنوز هم مي نويسم و هنوز هم كم مي خوابم. با خودم مي گويم بايد كاري بكنيم. هنوز مي دانم بايد كاري براي «ايران» بكنيم.تا روزي كه ايران براي ما «كاري» بكند! با اين حال؛

ايران» هنوز قيمت داشت.

«تكه ناني» داشتيم. «خرده هوشي»، ايماني، ديني،... و صداي اذان مرحوم مؤذن زاده، هميشه به يادمان مي انداخت كه هرچه نباشد، آن بالاها يك «خدايي»هست! خدايي كه خيلي كارها برايمان كرده، بي آنكه پرسيده باشد:«تو براي خداي خود چه كرده اي؟»



...
واكنون؛ خردادماه 1388

مي نويسم: در دوره انقلاب و جنگ و بعد از آن، از بمباران و گرسنگي وسختي ها عبور كرديم و با «زردي فقر» ساختيم و زنده مانديم. «اميد»داشتيم. مي دانستيم روزي ايران «ساخته» خواهد شد. حالا گويا سالهاست مُرده ايم و ديگر زندگي نمي كنيم. فقط زنده ايم. يكي آمده و زده به سيم آخر و مي گويد همه آنها كه در اين سالها معتمدان ما و رهبران كشور بودند، مشتي «دزد» بوده اند. رهبران كشور مي گفتند «مسئولان» دارند ما را به سمت «ارزشها» مي برند! و كشور را به «بهشت» تبديل خواهند كرد! اما حالا يكي آمده و مي گويد از همه اين سي سال، 27 سالش را ما توسط «منتخبين مردم» و «معتمدين امام و رهبري»، «چاپيده» شده ايم! «چپاول» شده ايم! او مسئولان قبل از خود را به «فساد و دزدي» متهّم مي كند و ما را براي «حماقت» انتخاب مشتي دزد و فاسد! سرزنش مي كند و رأي مي خواهد! در مناظره تلويزيوني، روبروي نخست وزير سالهاي جنگ مي نشيند و با تهديد مي پرسد:«بگم؟ بگم؟» و عكس همسر او را نشان مي دهد تا «پرده از تخلف تحصيلي!» او بردارد! ولي فراموش كرده تا همين چندماه قبل يك «دكتر جعلي» را وزير كشور كرده بود و تا آخر از او حمايت كرد تا همين انتخابات را آن دكتر فريبكار برگزار كند! او به جز همين «اتهامات كلي» و افشاي مافياهاي خيالي، چيزي ندارد كه بگويد.اما ما را «بهت زده» مي كند!

به آن 27 سال و ادعاي دزدي هاي ميلياردي و صحت و سقم اين افتراها كاري نداريم. اما به چيزهايي فكر مي كنم كه اكنون سالهاست مُرده اند. در همين چهارسال، ما چند فقره «تلفات ارزشي» داده باشيم كافي است؟ مايي كه در آغوش بمباران و گرسنگي و فقر، «زندگي» مي كرديم. در كنار «نفرت از دشمن» به وطن و خانواده و خدا عشق داشتيم وعاشقي مي كرديم. در اوج مشكلات، «گذشت» را مي شناختيم و فداكاري مي كرديم. در بحبوحه بي ناني، ما دين داشتيم. مسجد و زيارتگاه و امامزاده مي رفتيم. نذر مي كرديم. اخلاق داشتيم.. برادري داشتيم.. مرام داشتيم. در تمام آن 27 سال ما «دل» داشتيم.. در دل مان، عشق به «ايران» داشتيم.و در ايران مان، يك دنيا اخلاق و «ايمان» داشتيم! و حالا يكي آمده و در پايان چهارسال دولتش، سكوتش را شكسته تا به زعم خودش دوباره افشاگري كند! چون «ترس از شكست» در انتخابات را به طور جدي تري لمس كرده است! حالا او، بعد از چهارسال،دوباره با جذابيت هاي «افشاگري» آمده و به ما خبر مي دهد كه ما ملتي «دزد زده ايم».«چپاول شده ايم». اما نمي گويد بزرگترين چيزهاي ما را در دوره «خود او» دزديده اند! نمي گويد در دوران خود او، «اعتماد» ما را دزديدند. «ايمان» ما را ربودند. «اخلاق» ما را چاپيدند.. «برادري» را در دل برادرانمان كشتند. «وطن پرستي» را به سُخره گرفتند! غرورملي ما را پايمال كردند! ايثار را در دل ما كشتند! و عاشقي را، غارت كردند! دين و دنيا و آخرتمان را كه از روز ازل «قيّم» بودند! بعد از اينهمه «تلفات» كه داده ايم، با خود مي انديشم:«ما را به سخت جاني خود، اين گمان نبود....

هرکس در هرجا احساس مسئولیت می کندباید در حد خود در گسترش آگاهی های سیاسی، اجتماعی تلاش کند حتی با گفتن یک نکته در جمع کوچک